-
[ بدون عنوان ]
1390/02/08 23:10
سلام سر راه که میومدم چهارتاگل رز صورتی سفید خریدم. دیگه سوار اتوبوس نشدم. از جلو مغازه ها که رد میشدم حتی یواشترم میرفتم. با نور لامپشون گلهام خیلی خشکل تر میشدن. تا وقتی خوابم ببره نگاشون میکنم. دوتا شیرینی کیش میشی هم برداشتم. فاتحه نخوندم. چقد خوبه زهرا خونه نیستن. من اومدم سروقت نتشون.
-
میخوام یه کم کنار زمین وایسم نق بزنم.
1390/02/07 23:29
نمیدونم شما تا حالا کتاب غیر درسی خوندین یا نه؟ باید اعتراف کنم که کار خیلی سختیه. همزمان آدم باید بخونه و بفهمه حتی بعضی اوقات جواب بده. اما کتابای درسی می خونی فردا جواب میدی. شبش هم مجبور نیستی بفهمی. کلا یه سوال بزرگ برام به وجود اومده. ادم باید چجوری فکر کنه؟ شما وقتی فکر میکنید چشماتون کدوم طرفو نگاه میکنه؟ اخه...
-
My own lovely Bager
1390/02/07 23:21
Although I have a bager but it is not like this that it will be finished when I can continue. It is just an external bager that can be finished when I think it doesn't finish like... Like every other things that it is out of my control. Some things are out of my control. They say it is a rule in this part of my life...
-
تربیت کودک برون و کودک درون
1390/02/07 17:29
امروز نمیخواستم به مهدی گیر بدم. ولش کردم. غذا نخورد.روپوششم درنیورد. دستشوییم نرفت. ساعت سه شد. بیحال بود و در نهایت با دست کثیف بیسکویت خورد.
-
هان؟
1390/02/07 17:24
ساموئل جانسون خوب گفته تنها یک ادم ابله در مورد چیزهاییکه نمی تواند تاثیری روی آن داشته باشد نگران میشود. حال که بهشت ما را فرو ریخت بر پسر ساموئل است که راه پدر را ادامه داده نامی برای آدم نانگران بر چیزهایی که میتواند روی آن تاثیر داشته باشد فراهم کند. گزینه ی پیشنهادی را از داخل گونی زیر جدا کنید: لوبیا سبز/سیب...
-
امکانات جدید وبلاگ
1390/02/07 17:10
عزیزانی که مایلند پستهای وبلاگ من بطور خودکار وارد اون باکسشون بشه لطفا آدرس ایمیل معتبر خود را روی یک برگ کاغذ واچهار بصورت خوانا نوشته و هر وقت اتوبوس سوار شدند آن را به راننده ی زحمتکش تحویل دهند. به ایمیلهایی با اسامی مستهجن از قبیل پاسخ مثبت گلپری جون در یاهو دات کام ترتیب اثر داده نخواهد شد. باتشکر
-
رقص عربی آرکتایپی/زنانه و مردانه
1390/01/31 21:45
به هرمس بگو آرس را راضی کند پایه ی تخت زئوس را بر صورت پرسفون درونکم بگذارد تا آرام بگیرم. آپولو را در چارچوبش دار زدم. حلقه ی طناب گردنم را می فشارد. فعلا هادس پمادی برایم آورده و دیمیتر بالای سرم است. هستیا را صدا بزن مشعلی برافروزد تا در پرتو آن هفائستوس از طناب دار گیسوان آتنا را ببافد. یادت باشد دیونیسوس را روزی...
-
معر اسطوره ای(فقط زنانه)
1390/01/31 19:55
گر آتنای وجودت شد خاموش پرسفون خدا شود بس خوش پوش نازی نازیت کند/ هم روتوش راه و بیراه میشوی دراز گوش *** آرتمیس تو جنگلها خوش گذرون با اسمس وقت خود را نگذروند هرا دنبال شوهر دوون دوون :به همه بگو فقط نفیسه جون دیمیتر: بچه ی من پیشم بمون یه قدم هم ور ندار توی ایوون یه کمی برا خودت مادر باش درب نوشابه وا کن پیپسسس بپاچ...
-
ضارت
1390/01/31 19:25
یه زمان دفتر خاطرات قفل دار داشتم. الان همه چیو ضارت ریختم تو مجمعه ی جهانی. my bager is better than hamberger. it will be finished when i can continue
-
پیدا کنید شبه مغز پرتقال فروش را
1390/01/31 19:24
شاه از ایران فرار کرد. شاه از ایران فرار کرد ... همیشه فکر میکردم بدو بدو از ایران رفته درحالیکه هراسان هی به پشت سرش نگاه میکرده. بعد نگو محترمانه رفته و اینطور معنی میداده. کل مفاهیم زندگیو با همین تناسب گرفتم . مجبورم. میفهمی؟
-
جوونه اس؟
1390/01/31 19:22
حس یه منتظر پشت در اتاق عمل رو دارم. دستاشو به هم میماله میخواد بدونه طرف از اتاق عمل زنده بیرون میاد یا نه.
-
نخستین چیزیکه تو دنیا نمیفهمیدم/باشم یا نباشم
1390/01/30 12:28
از بچگی مامان همش برام تعریف میکرد تو که میخواستی به دنیا بیای خواب یه درخت انجیرو دیدم. ترسیدم. گفتم نباید ازش بخورم وگرنه بچه ام دختر میشه. یه دفعه یه انجیر کال روی درخت رسید و افتاد تو دستم و منم گذاشتم دهنم. از خواب که بیدار شدم انقدررررررررررررررررررررررررررر ناراحت بودم که خدا میدونه. گفتم یعنی دوست نداشتی من به...
-
پرتو
1390/01/29 11:57
صبح با صدای لا اله الا الله گفتن همسایه ها از خواب بیدار شدم. پنجره رو باز کردم. صدای جیغ و شیون دخترهاییکه باباشونو صدا میکردن میومد. مردی رو دیدم گریه میکرد، دو نفر همراهیش میکردن. اما فریاد نمیزد. آدمی که تا دیروز ظهر نفس میکشید الان کلی آدم بلندش کرده بود تا آخرین بار جسمش وارد حیاط خونش بشه.صدای گریه ها خیلی...
-
مکالمه
1390/01/27 11:46
مامان: من میرم سر نماز، توام ریاضیتو حل کن ببینم کدوممون برنده میشیم. کلاس اولی: معلومه که تو برنده میشی. ماله تو خوندنیه. زود تموم میشه. مال من یه مقدار فکر توشه.
-
جدی نگیرید
1390/01/24 23:18
ترشکها همه ی سینه ی یه گوشت گنده ی زنده رو پر کردن. پر از شاخه های خشک. هیولای چهاردست سبز لزج داره میاد. لاکپشت که پاهای هزارپارو تو لاکش قایم کرده همین نزدیکا رسیده. مارمولکهای ابی خالدار رو دیوار پلاستیکی صورتی مشبک به صف وایسادن.منتظر یه اشاره ان. ترشکها دارن از رگها خون میخورن. جفتش با هم خشک میشه....
-
ذوق پای تخته
1390/01/24 22:41
یه سوال ریاضی خانم سال اولمون کشیده بود پاتخته.اندازه ی عدد روبه رو باید دایره های جلوش رو رنگ میکردیم. از اون بالای بالا نوشته بود ما باید میرفتیم روی صندلی تا دستمون برسه بهش. همه هلاک بودن برا این سوال برن. هوار هوار که خانم مابیایم. خانم مابیایم. من ردیف اخر دست به سینه خیلی سفت نشسته بودم در حد لرزش. و سرم انقدر...
-
آرامش بخشیدن از نوعی دیگر
1390/01/24 12:04
وقتی من عصبانیم دوروبریام آرومن، وقتی دوروبریام عصبانین من آرومم. اگه بخوام آرامش رو به بقیه هدیه بدم باید عصبانی باشم.
-
غصه های کودکیم که الان چندان فرقی هم نکرده
1390/01/24 11:48
کلاس اول خانممون برای اینکه ب کوچیک بزرگ رو درس بده بما گفت "بچه ها ببینید این ب کوچیکه همیشه دستش رو زمین درازه. منتظره یکی بیاد دستشو بگیره. " من غصه میخوردم تا خانممون یه ا بهش بچسبونه بگه مثل این؛ بشه بابا. اخرش یه ب کوچیکه بی سرانجام رو تخته مونده بود. یادمه تا اخر ساعت دچار بحران شده بودم و از فکر دست...
-
سرکوب، تسخیر، تعادل
1390/01/21 12:02
یه زمانی برای ترس از پیروان خط دنبال نکردن از خردجال زمانه با ترس از داد والدین دلسوز قصه های مجید برنامه ی محبوبت رو نگاه کردی. با احساس عذاب وجدان عشقت خرس کوچولوهای پرنده رو تماشا کردی. در هشت سالگی یکی درمیون بخودت فحش دادی که چرا دوست داری بنر این سنجاب دنیایی را نگاه کنی و دیر به کلاس قرآن برسی. یه زمانی هرچی...
-
قرقوروت شیرین3 /(وفاداری به دوست)
1390/01/21 11:51
بعضی وقتا نمیتونی نه بگی؛بعضی وقتا ن از روی اجبار که از روی مهربونی زیاد نمیتونی "نه" بگی،خودت حالت بد میشه اگه بگی"نه". بعضی وقتا از روی اجبار چون قبلا "نه" نگفتی و وجهه ی مهربونت مخدوش میشه طرف انتظار شنیدنشو نداره. بعضی وقتا ن از روی اجبار و مهربونی بخاطر اینکه دلت واسش میسوزه...
-
استفاده نامشروع از بو در شعر نو
1390/01/20 19:17
بهترین چیز رسیدن به صدایی است که از آروغ پیتزا پر است.
-
قرقوروت شیرین۲/(خانمیت در مشهد)
1390/01/20 19:16
دوازده سالم بود بچه های معدل بالا رو یه سفر مشهد بردن. رفتن به اون سفر اصلش برام زهرمار بود چون از چند روز قبلش نگاه بچه هاییکه معدل نوزده نبودن عذابم میداد و رنجی بر قلبم می نهید. حتی میخواستم بخاطر اونا نروم اما به اصرار دوستان برفتم و اونجا خوش گذشت. طبق معمول خانوم بودم و خیلی بیشتر از سهمیه ام ظرف شسته،سفره پاک...
-
من و راه حلهام
1390/01/19 19:30
یه بچه رو دیدم که با ناله به مامانش میگفت " انگشتم میسوزه، شاید بهتره قطعش کنم." دوس داره کلا انگشت نداشته باشه که یه ذره سوختنشو تحمل نکنه.
-
قرقوروت شیرین /1(خانمیت در رامسر)
1390/01/19 18:44
سوم راهنمایی بودم. آه خدای من واقعا سوم راهنمایی بودم؟ البته به ندرت از تناسب احساسات و سنم تعجب میکنم. اره خلاصه من که خانم ترین و درسخون ترین بچه ی مدرسه بودم برای اردوی منطقه ای رامسر (از هر مدرسه دو نفر میبردن) انتخاب شدم. کلی پیش ناظممون شکسته نفسی کردم که نه بابا خیلیها بهتر از من هستن حقشون ضایع میشه. از من...
-
رنگبندی بر اساس جی پی اس
1390/01/18 16:42
آسمون داهات خیلی آبی بود. آسمون تهرون خیلی طوسی. آسمون همونه. من از دو جای مختلف دیدم.
-
آسمان کوچک من
1390/01/18 14:40
بچه دبستانی که بودم شبهای تابستون جا پهن میکردیم تو حیاط میخوابیدیم. سر اینکه کی رو تشک نرمتر و خنک تر بخوابه دعوا بود. من بعضی وقتا دور از چشم بقیه زودتر سر جاهاشون میخوابیدم که لذت اولین خنکی جایشان را از آن خود کنم. شبها ستاره ها رو قبل خواب نگاه میکردم و به کشف خودم می بالیدم؛ سه ستاره روی یک خط صاف و یک ستاره...
-
آدامس های تلخ من
1390/01/17 19:47
رفته بودم رو پشت بوم آسمونو نگاه کنم حالم بهتر شه. (خیلیییییییییییییی وقت بود این حسو نداشتم) چشمم به گنبد مسجد افتاد و طبق احساسات جدیدالتاسیسم تندی رومو برگردوندم. اما یاد تابشهایی افتاده و دوباره نگاش کردم. خدا میتونه برای من بزرگتر از اون ناظم مهربون با خط کش بلند آهنی باشه که به حق میزنه، بجا میبخشه و بی دلیل...
-
آتش؛ جزغالگر خوش رقص
1390/01/17 18:45
راستش من اهل آتیش ماتیش نبودم. کلا اهل گشت و گذار نیستیم که بریم یه جا اتیش به پا کنیم و کباب بزنیم. تفریحات خانوادگی ما به سرخوشیهای معنوی خلاصه میشه. عید که رفتم خوانسار دلمو دادم به طبیعت و از همه چیز لذت بردم. غروب آتیش روشن میکردیم. اولین باری بود که از نگاه به شعله ی آتیش لذت فجیعی برده و حال عظیمی نمودم. این...
-
اولین خوابی که تو سال 90 به ثبت رسید
1390/01/14 19:01
لحظاتی پس از بیدار شدن توسط ابجی هستنا هنگام حلول مقلب القلوب به خوابی عمیق فرورفته و خواب کهکشان راه شیری را دیدم. و این شاید یعنی سال جهاد اقتصادی برای من.
-
یکی از خاطرات نوروز نود خود را در خوانسارتان بنویسید.
1390/01/14 18:58
بله. از طبیعت انقدرررررررررررررر انرژی گرفتم که بگو. انگار دفعه اولم بود میرفتم خوانسار. از چیدمان سنگریزه ها روی زمین گرفته تا سایه ی ابرای تپل روی کوهها لذت بردم. دلم میخواد هیچ وقت بهم الارم Battery Full نده. و اما شروع خاطره: در خوانسار پدر قدرت طلب مثل همیشه هدفگذاری کرد و دست بکار شد. یه نگاه به باغ خالی میکنه و...