کبوتر بچه ای با شوق پرواز

لمس احساسات کهنه و عکاسی از شکوفه های تازه

کبوتر بچه ای با شوق پرواز

لمس احساسات کهنه و عکاسی از شکوفه های تازه

پرتو

  

صبح با صدای لا اله الا الله گفتن همسایه ها از خواب بیدار شدم. پنجره رو باز کردم. صدای جیغ و شیون دخترهاییکه باباشونو صدا میکردن میومد. مردی رو دیدم گریه میکرد، دو نفر همراهیش میکردن. اما فریاد نمیزد.

آدمی که تا دیروز ظهر نفس میکشید الان کلی آدم بلندش کرده بود تا آخرین بار جسمش وارد حیاط خونش بشه.صدای گریه ها خیلی بلندتر شد.

می شنیدم.پنجره رو نبستم.

تا قبل از حامد اینجور سر صداهارو که میشنیدم یه ذکری میخوندم و فاتحه و تا چند روز تو خودم بودم. تو مجلس ختم از اول تا آخر قرآن میخوندم چون فکر میکردم الان به این احتیاج داره نه گریه ی نزدیکانش.عکس روی اعلامیه فقط خبر رسانیه این ادمه که مرده. بله ما به خدا بازمیگردیم.

وقتی دم در خونه شنیدم مامان داد میزنه طاهره حامد مرده.

به تنها چیزیکه نمیتونستم فکر کنم خدا بود. صدای گریه ی بلند خودمو تا حالا نشنیده بودم.  لحظه و روزهایی که به هیچی رنگ معنی داری نمیتونی بزنی. جز نشستن تو یه جمع مشکی پوش بهت زده و خیره شدن کاری نیمیتونی بکنی. زل میزنی به عکس اعلامیه و نمیتونی هضم کنی. لحظه هایی که میفهمی هیچی نیستی.

دوس داری زمین و زمانو فحش بدی. نمیخوام همچین دردی تو دنیا باشه که بخوام با قران خوندن اروم شم.

بعدش اگه خدایی واست موند و تحمل ابهام مرگ را داشتی میشه ادعا کرد قبلا هم کسی رو داشتی.

دیگه وقتی میشنیدم کسی فوت کرده، فکرمو مشغول چیز دیگه ای میکردم. تلویزیون زلزله نشون میداد میزدم شبکه دیگه. آخه حساب کرده بودم اگه من آخری باشم تو خونه حداقل باید ده سال از عمرمو عزادار باشم.دیگه بقیه آدما بمن چه.

ولی امروز به صدای گریه ی همسایه  گوش دادم.

فراری در کار نیست.

بعدشم همونطور که قبلا قرار بود تونستم بشینم فیلم عروسی یه تازه عروس و داماد رو ببینم.

جفتش با هم هست

و

همینجوریه. 

/به تعداد آدمهایی که دوستشون داری باید رنج از دست دادنشون رو هم تحمل کنی/

پی نوشت: عکسی که از ژاپن درعید در کهکشان راه شیری دیدم  از ذهنم نمیره.

نظرات 1 + ارسال نظر
شهرزاد 1390/02/04 ساعت 02:28 ب.ظ

گریه ام گرفت

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد