کبوتر بچه ای با شوق پرواز

لمس احساسات کهنه و عکاسی از شکوفه های تازه

کبوتر بچه ای با شوق پرواز

لمس احساسات کهنه و عکاسی از شکوفه های تازه

آسمان کوچک من

بچه دبستانی که بودم شبهای تابستون جا پهن میکردیم تو حیاط میخوابیدیم. سر اینکه کی رو تشک نرمتر و خنک تر بخوابه دعوا بود. من بعضی وقتا دور از چشم بقیه زودتر سر جاهاشون میخوابیدم که لذت اولین خنکی جایشان را از آن خود کنم.

شبها ستاره ها رو قبل خواب نگاه میکردم و به کشف خودم می بالیدم؛ سه ستاره روی یک خط صاف و یک ستاره شبیه انگور.

تو مدرسه برای بچه ها تعریف میکردم و قسم میخوردم سه تاش رو یه خط بود.

و

 دلم برای آنها میسوخت که نمی توانند شبها به حیاط ما بیایند تا این دو گروه ستاره ی اعجاب انگیز را ببینند.

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد 1390/01/18 ساعت 03:12 ب.ظ http://www.mohammadtarzi.blogsky.com

سلام
خیلی عالیه به من هم سر بزن

SaYe_RoshAN 1390/01/18 ساعت 03:57 ب.ظ http://an-ordinary-girl.blogfa.com

من همیشه واسه مامانم ناز میکردم
و میگفتم: چقدر جای من یخه
چرا جای من یخه
یادم میفته فکر میکنم بیچاره مامانم چقدر لوس بودم..

عسل 1390/01/18 ساعت 04:14 ب.ظ http://asalabedi.persianblog.ir/

خنکی رخت خواب رو حس کردم!!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد