بچه دبستانی که بودم شبهای تابستون جا پهن میکردیم تو حیاط میخوابیدیم. سر اینکه کی رو تشک نرمتر و خنک تر بخوابه دعوا بود. من بعضی وقتا دور از چشم بقیه زودتر سر جاهاشون میخوابیدم که لذت اولین خنکی جایشان را از آن خود کنم.
شبها ستاره ها رو قبل خواب نگاه میکردم و به کشف خودم می بالیدم؛ سه ستاره روی یک خط صاف و یک ستاره شبیه انگور.
تو مدرسه برای بچه ها تعریف میکردم و قسم میخوردم سه تاش رو یه خط بود.
و
دلم برای آنها میسوخت که نمی توانند شبها به حیاط ما بیایند تا این دو گروه ستاره ی اعجاب انگیز را ببینند.
سلام
خیلی عالیه به من هم سر بزن
من همیشه واسه مامانم ناز میکردم
و میگفتم: چقدر جای من یخه
چرا جای من یخه
یادم میفته فکر میکنم بیچاره مامانم چقدر لوس بودم..
خنکی رخت خواب رو حس کردم!!!