کبوتر بچه ای با شوق پرواز

لمس احساسات کهنه و عکاسی از شکوفه های تازه

کبوتر بچه ای با شوق پرواز

لمس احساسات کهنه و عکاسی از شکوفه های تازه

آتش؛ جزغالگر خوش رقص

راستش من اهل آتیش ماتیش نبودم. کلا اهل گشت و گذار نیستیم که بریم یه جا اتیش به پا کنیم و کباب بزنیم. تفریحات خانوادگی ما به سرخوشیهای معنوی خلاصه میشه. عید که رفتم خوانسار دلمو دادم به طبیعت و از همه چیز لذت بردم. غروب آتیش روشن میکردیم. اولین باری بود که از نگاه به شعله ی آتیش لذت فجیعی برده و حال عظیمی نمودم.

این درحالیست که زمانهایی دور با دیدن شعله ی شمع روی کیک یاد موارد زیر می افتادم:

آتش جهنم، پوست روی پوست سوخته آمدن و دوباره از اول جزعاله شدن، زجری که قراره میون شعله های آتش بکشم و همچنان با افتخاری حزن آور عاشق خدا بمونم.

یادش بخیر با خودم تمرین میکردم که توی آتیش حتما فریاد بزنم خدایا دوستت دارم. چه شبهای جمعه ای که پس از به خواب فرورفتن خانواده  به ته راهرو رو به حیاط جلوی گونی برنجها کنار یخچال روانه نشده و  اشکها نریخته و دعای کمیل نخواندم. مبنی بر اینکه خدایا تو چجوری دلت میاد پیشونی ای که بخاطر تو بخاک گذاشتم بسوزونی._ الان این جمله رو با لحنی شبیه فحش میخونم_ چقدر دعا میکردم که خدایا مرا در آتش لال نسوزان. ما که نمیتونیم از حکومتت فرار کنیم پس قربونت نریم چیکار کنیم.

رابطه ی من و اتیش در زمانهای دور به این موارد ختم نمیشد. موقع غذا پختن انگشتمو میبردم نزدیک اتیش و میگفتم یادت باشه اگه دوباره نماز صبحت قضا شد از این خبراس.

بگذریم.

غروب بعد از اینکه آتیش خاموش شد و همه ی چوبها خوبه خوب سوخت

یه سطح سفید باقی موند.

نظرات 6 + ارسال نظر

سلام. مرسی. شما با کامنات به من دلگرمی می دی. من صداقت شما رو خیلی تحسین می کنم. اما راجع به آتیش جهنم. من حقیقتش تا بحال به این فک نکردم منتهی همسرم بعضی وقتا برام درد و دلهایی می کنه شبیه همین پستی که شما آپ کردی. یعنی اینکه چقدر در بچگی از خداوند می ترسیده و از جهنم و از آتیش و...اما من هیچ وقت این حس رو تجربه نکردم. من حتی در اون زمانی که دنبال عرفان و خداوند و عشق خدایی و این چیزا بودم همه ش دنبال شهادت و این چیزا بودم و کلاً رویکردنم نسبت به دین و خدا با دید مثبت بود نه اینکه منو می خوری! آتیشم می زنی ! و...! البته خب اونم درست نبود زیاد ولی منظورم این بود که فک می کنم فرهنگ غالب بر جامعه متاسفانه اینجوریه...

یعنی متاسفانه خانواده ها و البته در وهله ی دوم جامعه طوری بچه ها رو تربیت می کنن که فقط با شیوه ی انذار از آتیش و این چیزاس. اما راجع به آتیش! من فک می کنم بیماری روانی در مورد آتیش دارم!! خیلی علاقه دارم! البته در کودکی بسیار بیشتر بود! و میل عجیبی به آتیش درست کردن و نظاره ی اون و قدرت بی نظیر اون داشتم! البته الان فقط برای کباب درست کردن و اینا آتیش به پا می کنم! ولی فک کنم یه میل ذاتی عجیب به بوی آتیش و رنگ و حرارت اون و البته قدرت اون منو عجیب به سمت آتیش می کشونه!

بهنام 1390/01/18 ساعت 04:07 ب.ظ http://kolbeh-khial.persianblog.ir

آتیش که خیلی خوبه !!! یعنی همه چیز هم جنبه بد داره و هم جنبه بد و هم یه جورایی جنبه بد

بهنام 1390/01/18 ساعت 04:10 ب.ظ http://kolbeh-khial.persianblog.ir

نه خوب زاویه نگاهتو یکم عوض کن درست می شه!!!
باور کن ... کورکورانه از آتیش ترسیدن... نه به کار های خوبت هم فکر به این که تو همانی که خدا تو قرآن بهت گفته جانشین من رو زمینی و باید مثل من رفتار کنی!!! و کلی وعده پاداش برای کارهای خوب ....

عسل 1390/01/18 ساعت 04:18 ب.ظ http://asalabedi.persianblog.ir

چه راه سختی را برای پرستیدن برگزیده بودید!!!!
تمام تنم لرزید!!!
فکر کردن به این مطالب خوب است ولی نه با این حدت و شدت!!!

زم 1390/01/18 ساعت 10:32 ب.ظ

آتیش که زیاد به پا می کردی، تا جایی که بهت می گفتن آتیش پاره!
چه جالب. من هیچوقت تا این شدتش رو باور نمی کردم. یعنی ترجیح می دادم باور نکنم. من کلا تو کار انکار بودم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد