کبوتر بچه ای با شوق پرواز

لمس احساسات کهنه و عکاسی از شکوفه های تازه

کبوتر بچه ای با شوق پرواز

لمس احساسات کهنه و عکاسی از شکوفه های تازه

یکی از خاطرات نوروز نود خود را در خوانسارتان بنویسید.

بله. از طبیعت  انقدرررررررررررررر انرژی گرفتم که بگو. انگار دفعه اولم بود میرفتم خوانسار. از چیدمان سنگریزه ها روی زمین گرفته تا سایه ی ابرای تپل روی کوهها لذت بردم. دلم میخواد هیچ وقت بهم الارم  Battery Full نده. و اما شروع خاطره: در خوانسار پدر قدرت طلب  مثل همیشه هدفگذاری کرد و دست بکار شد. یه نگاه به باغ خالی میکنه و دلش میخاد هفتاد تا درخت آلو بکاره. سوار ماشین میشه و گازشو میگیره. هفتاد درختچه کنار باغه. باید تا شب کاشته شه، به هرکدوم با سطل بیست لیتر آب بده و یه استامبولی کود. میخاد درختها نسبتا در یک ردیف باشه. مشغول بیل زدنه و چندتایی کاشته. با چشم تنظیم میکنه و آخرش درختهایی که احتمالا میمونه اون وسط مسطا جا میده. کارگر هم نمیگیره چون از کار کردن لذت میبره و عقیده داره هنگام کار در باغ جنسیت مطرح نیست و فرزندی که بزرگ کرده اینجاست که باید هنگام آب و کود دادن به او کمک کند، و برای اینکه بی غیرت نباشد از شش صبح تا غروب آفتاب دوشادوش او کشاورزی کند.

حال اعضای خانواده با روبه رو شدن با این واقعیت چه میکنند؟

میس آبجی: دبه ای در دست گرفته و از این ور به آن ور میپرد و آبیاری قطره ای را شروع کرده.هم ورزشی است هم دعای درختها پشت و پناهش میشود و هم پدر احساس تنهایی نمیکند.

همسرش آقای داماد که از کمال گرایان برتر خانواده هستند با ورود خویش به باغ لحظه ای دست پدر را از کار و پایش را از بیل میکشد تا جزئیاتی را در خصوص کار ارائه دهد. متر وارد باغ میشود و جای درختها با فرو کردن چوقی عمودی در زمین مشخص میگردد.

آبجی هستنا: چند دقیقه ای مشغول بکار میشود و مسیر درست نرفتن پدر را به سمت هدف برنمی تابد و پری میشود و طی بیانیه ای اعتراض خود را مبنی بر نبود کارگری غیر از اعضای خانواده اعلام میدارد.

طاهره: آخه درخت برا چی؟ چقدررررررررر زندگی سخت و مشقت باره. چرا مارو آفریدن تا اینجوری ازمون کار بکشن. همان به که دست به کار نزده و آن را شروع نکنیم. اما چه خوب که درگذشتگان درخت کاشتند و ما خوردیم.

بهرحال آبیاری با دبه را شروع میکنم چون مجبورم. میفهمی؟

حسنک کجایی که کسوف کاملی است و هر هفتاد سال یکبار در خوانسار دیده می شود در ایوان بصورت صامت آپ شده و دو دست خود را بر سر همه می کوبد. بدین معنا که دوستان گلم  نه تنها به این خراب شده آمده اید بلکه خرکاری هم میکنید. اما در واپسین لحظه ها از فکر خود استفاده نموده و آبیاری را برای همگان راحت تر می نماید.

مامان: آخه برا چی میخواد بکاره؟ کار غلطیه. مگه آب هست؟ بارون نیومده. کی میخواد هی بیاد اینجا آب بده. و برای رضایت شوهر به باغ آمده و نصف کرت را علف چینی مینماید.

این درحالیست که او وقتی نشسته است و فشاری روی پاهایش نیست میگوید گویا کسی  با چاقو زانوهایم را میبرد.

نتیجه اخلاقی: همه مشغول کار میشوند با نگرشهای مختلف.

نتیجه فلسفی: چه کار را بکنی چه نکنی دنیا درحال گذره.پس چ به ک با فکری درست بکنی.

   باشد که رضاً فی رب ایز رضاً فی الوالدین و الشوهر علیهمهن السلامهن

نظرات 5 + ارسال نظر
زم 1390/01/15 ساعت 01:06 ق.ظ

به این میگن یک «بیماری راضی کردن دیگران» تمام عیار!

شهرزاد 1390/01/15 ساعت 08:40 ق.ظ

خدا خفه ات نکنه الهی/ ولی خیلی باحال بود . مخصوصا اون قمست که در مورد ابجی خانم بود . حال کردی یه تنه چقدر مدیریت می کنم و هم خدوم خوشحالم همدیگران راضی میشن یاد بگیر . حالا هی برین پول بدین کلاس دکتر ......... چیز یاد بگیرین .......ههههه

زم 1390/01/16 ساعت 12:30 ق.ظ

می بینم که خیلی صحبت می کنی شهرزاد خانم!
در خانه بودی فراموش کرده ای که صحبت از رضایت دیگران می کنی! نه پس! پول می دیم در بیابان درخت می کاریم به جاش!

SaYe_RoshAN 1390/01/17 ساعت 01:32 ق.ظ http://an-ordinary-girl.blogfa.com


به قول مامان بزرگ جانمانـکه خدایش بیامرزادـ
اوشاقوم جان
داوا نه. بازی.

ترجمه:
بچه جون
دعوا نه. بازی

من چیکار کنم وسط دعوای خونوادگی ام
طاهره. چرا منا تو این موقعیت قرار میدی

خدایا توبه

بهنام 1390/01/17 ساعت 06:40 ب.ظ http://kolbeh-khial.persianblog.ir

خیلی خوب نوشتی !!!! طبق معمول...
کلی حال کردینا!!!!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد