کبوتر بچه ای با شوق پرواز

لمس احساسات کهنه و عکاسی از شکوفه های تازه

کبوتر بچه ای با شوق پرواز

لمس احساسات کهنه و عکاسی از شکوفه های تازه

جوونه اس؟

حس یه منتظر پشت در اتاق عمل رو دارم. دستاشو به هم میماله میخواد بدونه طرف از اتاق عمل زنده بیرون میاد یا نه.

نخستین چیزیکه تو دنیا نمیفهمیدم/باشم یا نباشم

از بچگی مامان همش برام تعریف میکرد تو که میخواستی به دنیا بیای خواب یه درخت انجیرو دیدم. ترسیدم. گفتم نباید ازش بخورم وگرنه بچه ام دختر میشه. یه دفعه یه انجیر کال روی درخت رسید و افتاد تو دستم و منم گذاشتم دهنم.  

از خواب که بیدار شدم انقدررررررررررررررررررررررررررر ناراحت بودم که خدا میدونه.  

گفتم یعنی دوست نداشتی من به دنیا بیام؟ 

نهههههههههه! یه بار خواب دیدم تو با لباس سفید از اسمون اومدی پایین. عین یه فرشته. 

میس آبجی میفرمودن توکه به دنیا اومدی بابا خیلی ناراحت شد. من یادمه. تو دیگه سومین دختر بودی بدبخت! چهارمین بچه ای و کوپن هم بهت تعلق نمیگیره.قاه قاه  قاه  قاه قاه 

بابا که هیچ وقت از چیزی تعریف نمیکرد بعضی وقتها که از سر کار میومد میگفت شما هرچی دارین از طاهره دارین. وقتی طاهره به دنیا اومد من خونه خریدم. ماشین خریدم.

                                                   

                                               

پرتو

  

صبح با صدای لا اله الا الله گفتن همسایه ها از خواب بیدار شدم. پنجره رو باز کردم. صدای جیغ و شیون دخترهاییکه باباشونو صدا میکردن میومد. مردی رو دیدم گریه میکرد، دو نفر همراهیش میکردن. اما فریاد نمیزد.

آدمی که تا دیروز ظهر نفس میکشید الان کلی آدم بلندش کرده بود تا آخرین بار جسمش وارد حیاط خونش بشه.صدای گریه ها خیلی بلندتر شد.

می شنیدم.پنجره رو نبستم.

تا قبل از حامد اینجور سر صداهارو که میشنیدم یه ذکری میخوندم و فاتحه و تا چند روز تو خودم بودم. تو مجلس ختم از اول تا آخر قرآن میخوندم چون فکر میکردم الان به این احتیاج داره نه گریه ی نزدیکانش.عکس روی اعلامیه فقط خبر رسانیه این ادمه که مرده. بله ما به خدا بازمیگردیم.

وقتی دم در خونه شنیدم مامان داد میزنه طاهره حامد مرده.

به تنها چیزیکه نمیتونستم فکر کنم خدا بود. صدای گریه ی بلند خودمو تا حالا نشنیده بودم.  لحظه و روزهایی که به هیچی رنگ معنی داری نمیتونی بزنی. جز نشستن تو یه جمع مشکی پوش بهت زده و خیره شدن کاری نیمیتونی بکنی. زل میزنی به عکس اعلامیه و نمیتونی هضم کنی. لحظه هایی که میفهمی هیچی نیستی.

دوس داری زمین و زمانو فحش بدی. نمیخوام همچین دردی تو دنیا باشه که بخوام با قران خوندن اروم شم.

بعدش اگه خدایی واست موند و تحمل ابهام مرگ را داشتی میشه ادعا کرد قبلا هم کسی رو داشتی.

دیگه وقتی میشنیدم کسی فوت کرده، فکرمو مشغول چیز دیگه ای میکردم. تلویزیون زلزله نشون میداد میزدم شبکه دیگه. آخه حساب کرده بودم اگه من آخری باشم تو خونه حداقل باید ده سال از عمرمو عزادار باشم.دیگه بقیه آدما بمن چه.

ولی امروز به صدای گریه ی همسایه  گوش دادم.

فراری در کار نیست.

بعدشم همونطور که قبلا قرار بود تونستم بشینم فیلم عروسی یه تازه عروس و داماد رو ببینم.

جفتش با هم هست

و

همینجوریه. 

/به تعداد آدمهایی که دوستشون داری باید رنج از دست دادنشون رو هم تحمل کنی/

پی نوشت: عکسی که از ژاپن درعید در کهکشان راه شیری دیدم  از ذهنم نمیره.

مکالمه

مامان: من میرم سر نماز، توام ریاضیتو حل کن ببینم کدوممون برنده میشیم.  

کلاس اولی: معلومه که تو برنده میشی. ماله تو خوندنیه. زود تموم میشه. مال من یه مقدار فکر توشه.

جدی نگیرید

ترشکها همه ی سینه ی یه گوشت گنده ی زنده رو پر کردن. 

پر از شاخه های خشک. 

هیولای چهاردست سبز لزج داره میاد. 

لاکپشت که پاهای هزارپارو تو لاکش قایم کرده همین نزدیکا رسیده. 

مارمولکهای ابی خالدار رو دیوار پلاستیکی صورتی مشبک به صف وایسادن.منتظر یه اشاره ان. 

ترشکها دارن از رگها خون میخورن. 

جفتش با هم خشک میشه. 

نننننننننننمیشه. چند جور تاریکی هست.تو بعضی تاریکیها میبینی ااووه چندتا موجود زنده بوده.

دیدمش پس نباید بشه. یه لایه پوست رفته کنار. اون کنده. باید با ناخن میکند.چون خیلی سفت بود.اگه جای دردش خوب شه چی؟اگه رشد ترشک بچربه چی؟ اون نمیذاره.اون یه خدا داره.

دیدمش سرش نبود. اگه بمیره چی؟