کبوتر بچه ای با شوق پرواز

لمس احساسات کهنه و عکاسی از شکوفه های تازه

کبوتر بچه ای با شوق پرواز

لمس احساسات کهنه و عکاسی از شکوفه های تازه

امکانات جدید وبلاگ

عزیزانی که مایلند پستهای وبلاگ من بطور خودکار وارد اون باکسشون بشه لطفا آدرس ایمیل معتبر خود را روی یک برگ کاغذ واچهار بصورت خوانا نوشته و هر وقت اتوبوس سوار شدند آن را به راننده ی زحمتکش تحویل دهند. 

به ایمیلهایی با اسامی مستهجن از قبیل پاسخ مثبت گلپری جون در یاهو دات کام ترتیب اثر داده نخواهد شد. 

باتشکر

رقص عربی آرکتایپی/زنانه و مردانه

به هرمس بگو آرس را راضی کند پایه ی تخت زئوس را بر صورت پرسفون درونکم بگذارد تا آرام بگیرم.  

آپولو را در چارچوبش دار زدم. حلقه ی طناب گردنم را می فشارد.  

فعلا هادس پمادی برایم آورده و دیمیتر بالای سرم است.

هستیا را صدا بزن  مشعلی برافروزد تا در پرتو آن هفائستوس از طناب دار گیسوان آتنا را ببافد. 

یادت باشد دیونیسوس را روزی سه بار زیر زبانش بچکانی. شاید آنقدر قوی شود که با پوزیدون به اعماق آبها رود و افرودیت پری دریایی او را مسحور خویش نکند و دوباره خود را دار نزند.میتواند این بار با هرا دست بدهد و به آرتمیس های کوهی سری بزند. 

پایه ی تخت را محکمتر بفشار تا صدای خرد شدن این محفظه ی ورم کرده ی خالی را بشنوم.

معر اسطوره ای(فقط زنانه)

 گر آتنای وجودت شد خاموش  

پرسفون خدا شود بس خوش پوش  

نازی نازیت کند/ هم روتوش 

راه و بیراه میشوی دراز گوش 

                 *** 

آرتمیس تو جنگلها خوش گذرون  

با اسمس وقت خود را نگذروند 

هرا دنبال شوهر دوون دوون   

:به همه بگو فقط نفیسه جون

دیمیتر: بچه ی من پیشم بمون  

یه قدم هم ور ندار توی ایوون

 

یه کمی برا خودت مادر باش 

درب نوشابه وا کن 

پیپسسس 

بپاچ 

 

پرسفون:دار و ندارم همه تو 

زندگی مال و منالم واسه تو  

ای که مردی به سرم تاج سری  

ای که در خیل نران تو شوهری

من برای تو شوم شاه پسند 

من همانم که تو خواهی دریند 

  

هستیا در معبدو در مسجد است 

شهد آتش جایگاه بوسه اش   

          

گرم بانو گر درون غالب بود 

افرودیت  بی کس و تنها بود 

در دل جمع  و دلش از کاگل است  

روی چون ماه و دلش همچون شب است 

   

از سر ما دست بردار ای خدا  

ما نمیخواهیم در خود چون تو را 

دوست دارم در میان هستیا 

آتش و خاکستری ساکت شوم 

به سونامی ژاپن عاشق شوم 

با جدایی ز سیمین نادر شوم  

جنگلی در معبدی بستان از او  

جایگاه امن من را هم بگو

ضارت

  یه زمان دفتر خاطرات قفل دار داشتم. الان همه چیو ضارت ریختم تو مجمعه ی جهانی.  

my bager is better than hamberger. it will be finished when i can continue

پیدا کنید شبه مغز پرتقال فروش را

شاه از ایران فرار کرد. شاه از ایران فرار کرد...  

همیشه فکر میکردم بدو بدو از ایران رفته درحالیکه هراسان هی به پشت سرش نگاه میکرده. بعد نگو محترمانه رفته و اینطور معنی میداده. 

 کل مفاهیم زندگیو با همین تناسب گرفتم . مجبورم. میفهمی؟